ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 210هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو انگهران به جاسک. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 210هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو انگهران به جاسک. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
حالت و کیفیت بی شهر. غربت. (یادداشت مؤلف) : کنون خود دلش لختی مستمند است ز تنهایی و بی شهری نژند است. (ویس و رامین) ، بی صبری. (ناظم الاطباء). بی تابی. بی قراری: چو از بی طاقتی شوریده دل شد از آن گستاخ روییها خجل شد. نظامی. دل گرچه ز عذر پاک میکرد بی طاقتیش هلاک میکرد. نظامی. ز آنگه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد. سعدی. از بی طاقتی شکایت پیش پیر طریقت برد. (گلستان). پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد. (گلستان)
حالت و کیفیت بی شهر. غربت. (یادداشت مؤلف) : کنون خود دلْش لختی مستمند است ز تنهایی و بی شهری نژند است. (ویس و رامین) ، بی صبری. (ناظم الاطباء). بی تابی. بی قراری: چو از بی طاقتی شوریده دل شد از آن گستاخ روییها خجل شد. نظامی. دل گرچه ز عذر پاک میکرد بی طاقتیش هلاک میکرد. نظامی. ز آنگه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد. سعدی. از بی طاقتی شکایت پیش پیر طریقت برد. (گلستان). پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد. (گلستان)
یکی از دهستانهای بخش کهنوج که در شهرستان جیرفت واقع است و از 15 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. مرکز دهستان قریۀ گر می باشد و 1280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یکی از دهستانهای بخش کهنوج که در شهرستان جیرفت واقع است و از 15 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. مرکز دهستان قریۀ گر می باشد و 1280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
همشهر. مردمی که از یک شهر باشند یا در یک شهر زیست کنند: ... که همشهری من به بند اندر است به زندان به بیم و گزند اندر است. فردوسی. اگر حقی به باب همشهریان خود هم بگزارم و خاندانی بدان بزرگی را پیداتر کنم باید از من فراستانند. (تاریخ بیهقی). همه را سلاح بستد و بازداشت تا به سپاه بومسلم پیوندند به خویشان و همشهریان. (مجمل التواریخ و القصص). تو میهمان کعبه شده هفته ای و باز همشهریان کعبه تو را میهمان شده. خاقانی. همه همشهریان خاقانی با وی از کبر درنیامیزند. خاقانی. نگویم که دنیا نه ازبهر ماست که همشهری ما و هم شهر ماست. نظامی
همشهر. مردمی که از یک شهر باشند یا در یک شهر زیست کنند: ... که همشهری من به بند اندر است به زندان به بیم و گزند اندر است. فردوسی. اگر حقی به باب همشهریان خود هم بگزارم و خاندانی بدان بزرگی را پیداتر کنم باید از من فراستانند. (تاریخ بیهقی). همه را سلاح بستد و بازداشت تا به سپاه بومسلم پیوندند به خویشان و همشهریان. (مجمل التواریخ و القصص). تو میهمان کعبه شده هفته ای و باز همشهریان کعبه تو را میهمان شده. خاقانی. همه همشهریان خاقانی با وی از کبر درنیامیزند. خاقانی. نگویم که دنیا نه ازبهر ماست که همشهری ما و هم شهر ماست. نظامی
دهی است از دهستان ابتر بخش حومه شهرستان ایرانشهر واقع در 22000گزی شمال خاوری ایرانشهر و 13000گزی خاور راه شوسۀ ایرانشهر به خاش. هوای آن گرم و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خرما، ذرت و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است. ساکنان از طایفۀ میر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان ابتر بخش حومه شهرستان ایرانشهر واقع در 22000گزی شمال خاوری ایرانشهر و 13000گزی خاور راه شوسۀ ایرانشهر به خاش. هوای آن گرم و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خرما، ذرت و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است. ساکنان از طایفۀ میر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)